انتظار …. صبوری….
تاریخ انتشار : يکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۱۰:۰۰
Share/Save/Bookmark
 
شبکه وبلاگی روایت نو،به نقل از وبلاگ مهرازی نوشت:
اندیمشک.
قرار بود خانم کاتبی، نیروی حاج احمد متوسلیان
برایمان از روزهای کردستان و جنوب بگوید..
رفتیم حسینیه ی پادگان…
جایی که برای ما، بچه های خادم،
پر بود از خاطره..
سفره ها که جمع شد
و بچه ها با آلارم سلحشور، متمرکز شدند
خانم کاتبی شروع کردند به گفتن خاطره ها..
حسابی حال فضا را دست گرفتند..
بعد از اتمام حرفهای خانم کاتبی
یکی از تئاترهای … خیابانی که از مبدا هماهنگ شده بود اجرا شد..
ما ، با اجرای این کار کاملا مخالف بودیم.
چون نه محتوایی داشت، و نه ارزش هنری و یا حتی معنوی..
فقط با استفاده از دل های آماده ی مخاطبین، و توسل به هر وسیله، اشک میگرفتند از ملت..
.
.
آمپرم چسبیده بود به سقف
و تمام تلاشم را میکردم که به خودم مسلط باشم
تا این نمایش تمام شود..
وسط این قصه
یکی آمد و گفت مادر شهید صبوری را یادت هست…؟
پسرش پیدا شد……
و اشک جاری شد از چشم هاش و …
.
.
یاد دو سال پیش افتادم
که ۶۰ روز با کلیپ مادر شهید صبوری،
۶۰ کاروان گریستیم..
و بعد از رفتن ما هم
گروه های دیگر تا آنجا که بودند
یاد شهید صبوری را به هر کاروان یادآوری میکردند..
حالا
بهروز برگشته بود به آغوش مادر..
و مادرش
بعد از سی و یک سال انتظار،
پسر را حنا بندان میکرد..

.
.
.
بعضی ها
انگار ، فقط قرار است باشند
تا ایستاده انتظار کشیدن را
به ما بیاموزند..
.
.
و با عملشان،
در نهایت متانت و صداقت بگویند
ما
هنوز منتظران حقیقی یوسف نیستیم..
اگر نه
آمده بود..


http://mehrazahmn.mihanblog.com/post/1025

کد مطلب: 12932