گفت گو با خداي مهربان
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۰۸:۲۶
Share/Save/Bookmark
 
وبلاگ هستی دنیا نوشت :
خواب ديدم در خواب با خدا گفتگويي داشتم

خدا گفت:پس ميخواهي بامن گفتگو كني؟

گفتم:اگر وقت داشته باشيد؟

خدا لبخند زد

خدا لبخند زدوگفت:وقت من ابدي است

چه سوالاتي در ذهن داري كه ميخواهي از من بپرسي؟

گفتم:چه چيز بيش از همه شما را درمورد انسان متعجب ميكند؟

خدا پاسخ داد....اين كه آنها از بودن در دوران كودكي ملول ميشوند

عجله دارند كه زود تر بزرگ شوند وبعد حسرت دوران كودكي را ميخورند

اين كه سلامتشان را صرف به دست آوردن پول مي كنندوپول شان را خرج حفظ سلامتي ميكنند

اين كه چنان زندگي ميكنند كه گويي هرگز نخواهند مرّدوچنان ميميرند كه گوي هرگز زنده نبوده اند

خداوند دست هاي مرا ميگيرد در دست ومدتي هر دو ساكت ميمانيم.

بعد پرسيدم به عنوان خالق انسانها ميخواهيد آنها چه درس هايي را از زندگي ياد بگيرند

ياد بگيرند كه نمي توان ديگران را مجبور به دوست داشتن خود كرد اما ميتوان محبوب ديگران شد

ياد بگيرند كه خوب نيست خود را با ديگران مقايسه كنند

ياد بگيرند كه ظرف چند ثانيه ميتوانيم زخمي عميق در دل كساني كه دوست شان داريم ايجادكنيم

وسال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التيام يابد

ياد بگيرند كه هميشه كافي نيست ديگران آنها را ببخشند

بلكه خودشان هم بايد خود را ببخشند وياد بگيرند كه من اينجا هستم...

انتهای پیام/
کد مطلب: 902