وب سایت
اصحاب الشهدا نوشت : نمی دانم غروب 5 شنبه چه سری با خود دارد كه مرا ناخود آگاه به سمت تو می كشاند ؛ تويی كه نه نامت را می دانم و نه عكسی از تو ديده ام !
تنها اوست كه می داند چه عهدی با امام و خدايت بسته ای كه اينگونه در گوشه ای از شهر آرام گرفته ای و شايد تنها سالی يك بار ، مزارت ، رنگ گل و گلاب را به خود ببيند...
اوف بر من كه اينگونه ساده انديشم ...
تو در خونت غرق شده ای كه پاك تر و خوشبوتر از هر گلاب و عطری است و هر روز غرق در گل های بهشتی هستی .
حتم دارم در لحظه ی اوج گرفتن ، سر بر دامان مادرت زهرا ( س ) نهاده بودی كه اينگونه عرض ادب كردی و همچون او ، گمنامی را برگزيدی .
امروز 5 شنبه است و اينجا " قرارگاه عاشقان زمينی " و نمی دانم مادرت كجای اين زمين خاكی را بو می كشد تا جايی را كه خفته ای بيابد و حسرت به آغوش كشيدن مزارت را كه سال هاست بر دلش باقی مانده است را ادا كند .
می دانم كه زنده ای و نجواهايم را می شنوی ...
دلتنگم .... دلتنگ غروب چزابه ....
همه رفته اند ومن جامانده ی كاروانم....
و در به در دنبال واژه هايی هستم كه دلتنگی ام را برايت بازگو كنم .
می دانم خيلی ها نيز همچون من دلتنگ آنجايند ؛ چرا كه وقتی به آنجا قدم گذاشتی به هنگام بازگشت دلت را جا می گذاری .
و قلب من در ميان خاك های گرم جنوب جا مانده است .
آه ....ای آه زمين ! چه مردانی به خود ديدی كه اينگونه ملتی را پس از گذشت سال ها ، مجنون خود كرده اند...
خاك چه سری با خود دارد كه اينگونه شيدايی می كند و تمام واژه ها و دل ها را آشفته می سازد...
و سر تو چيست كه در حين گمنامی مرا اينگونه آشفته و شيدا به سمت خود كشانده ای ؟ !
بار حسرت دعوت نشدن و جا ماندن بر دلم سنگينی می كند ...
تو بگو.... چرا جا مانده ام ؟.....چرا ؟ ...
چه جواب زيبايی دادی....
لبخند بر لب هايم گل كرده است.....
آری امسال من مهمان تو بودم تو مرا دعوت كرده ای ....