روشنفکران لطفا ناراحت شوید...
فرهنگ نوشت
24 شهريور 1393 ساعت 12:17
وبلاگ" خرده مشاهدات یک بانوی جامعه شناس" نوشت:
گفت احوالت چطور است؟گفتمش عالی است، مثل حال گل!حال گلی در چنگ چنگیز مغول!
نوشتن حال خوب می خواهد که چند روزی در حوالی ما خود را آفتابی نمی کرد تا امروز که روی خوش نشانم داد : بسم الله...
اینجا ایران!!! خوش آمدید به تمدنی که گاهی با چشمان باز خود را به خواب می زند خدا خیرتان دهد از برایش دعایی بفرمایید لطفا روزی 3عدد تا اطلاع ثانوی کافیست...
راه که میرود میفهمی یک چیزی آنرمال است لطفا به من توجه فرمایدش از 100متری داد میزند وبعضی ها را آنچنان درگیر خود می کنند که آدمی می ماند که اصلا چه بگوید ...
توجیهات فروانی داشت از اینکه را چرا حوا زن آدم شد چه برسد به نسل سوخته دهه شصتی های بیچاره!!! می گفت نافمان را با بحران زده اند از شیرخشکش که به یاد داشت تا تورم عزیز را؛که به این زودی ها خیال تک رقمی شدن ندارد . از یک وجب روسری که برسرش سنگینی می کرد وهوس کرده بود هوایی لای موهایش برود هرچه بادا باد...عروسکی به کیفش آویزان به گمان اصلا از سر تنش هم گنده تر بود. بامانتوی گل من گلیش که دیگر کولاکی کرده بود با یک عدد شلوار سندبادی ...می گفت تزم روشنفکریست .دوستش نیز موهایش را کوتاه کرده آن هم با ماشین 4!!!دل ملت هم از برایش ریش ریش انگاری طفلک، ای جانم سرطان دارد...
این را نمی دانم کجای دلم بگذرام که دردی نوبر است میگفت در پناه هم زیر یک سقف، هم زیستی مسالمت آمیزد داریم. لابد اسم این کارش میشود ازدواج سفید !!!
...............................................................................................................................................................
روشنفکرانی را می شناسم البته کمی آن طرف تر از ما(تحصیلکرده، محقق، استاد دانشگاه، مدل، خواننده، فوتبالیست... )که همه چیز های که ما در ایران برایش غرغر می کنیم ، بخدا همه را یک جا دارند اما در پی چیز دیگری مثل یک نماز جماعت یک روضه حضرت زینب(س)، کمی انسان شدن،کمی حجاب شاید یک روسری، ازآغوش مادر، مهر حضرت پدر طرد می شوند و جالب است چطور آن بانوی ژاپنی می آید مشهد می ماند ومی شود مادریک شهید ،یکی از تگزاس آن یکی از سانفرانسیسکو، سیدنی؛کلن و این آخری ازدانمارک هرکدام به نحوه ای زندگی در ایران سبب ساز آرزوهایشان می باشداما باز هم روشنفکرند...
یقینا چیزی اینجاهست که پایشان را برای بازگشت سست می کند ودلشان را گیر... تا جایی که آنقدر با فرهنگمان مچ می شوند که نامهایشان را تغییر داده اند سوزان امریکایی می شود صدیقه که زنان دهه 50،60 مان عارشان می شودبگویند من صدیقه ام ،بتولم، طاهره ام لابد اینان برای اینکه سوزان غریبگی نکند در این خاک که نامش ایران استنام فرزندانشان را نهادنند Elizabeth،Abigail،Isabella،Emmaفرهنگشان را بدین ترتیب برهنه به رخ سوزان ها می کشند. ارزان فروشی می کنند،آن طرف تر کلی هزینه اش را می پردازد که هوا لای موهایش نرود...
واین قصه همچنان به قوت خود باقیست...
کد مطلب: 18726
آدرس مطلب: https://www.baham91.ir/vdcd950f.yt0jx6a22y.html